در آغوش مهتاب
اين منم تنها و حيران نيمه شب
كرده ام همراز خود مهتاب را
گويم : امشب بينم آن گل را به خواب؟
من مگر در خواب بينم خواب را
پرتو نور خيال انگيز ماه
روح را تا آسمان ها مي برد
هر كجا زيبايي و لطف و صفاست
روح عاشق را به آنجا مي برد
مي گشايم دست : (( آغوشت كجاست ؟))
آه : اين آغوش گرم و نرم توست
اين همان گيسوي پر چين و شكن
وين همان چشمان پر آزرم توست
((اين تويي؟)) مي گيرمت چون جان به بر
با دل و جان مي گريزد در برت
اين همان دست نوازش بخش توست
وين تن از برگ گل نازك ترت
روز تا شب سوختم چشم انتظار
تا در آغوشت كشم شب تا سحر
درد هجرانت مرا ديوانه كرد
از دل ديوانه ام ديوانه تر
تا لبانت را لبم پيدا كند
يك دو جا بر گونه ات لب مي نهم
آرزو نالد كه : گر دستم رسد
لب بر آن لب روز تا شب مي نهم
زير نور ماهتاب تابناك
بوسه باران مي كنم روي تو را
از نسيم نيمه شب آهسته تر
مي گشايم حلقه ي موي تو را
يادم آمد : در گريبان ريختي
صبحدم ، گلبرگ هاي ياس را
تا بيارايي به بوي جانفزا
سينه ي تابنده چون الماس را
مي گذارم سر ميان سينه ات
شهد جان مي ريزي اندر ساغرم
خوب مي بينم كه دل مي سوزدت
بر لبان خشك و چشمان ترم
دست سوي آسمان ها مي برم
مي كنم زاري به درگاه خدا
تا ببخشايد به اشك و آه من
تا نسازد ديگرت از من جدا
مي گذارم زير پا افلاك را
بر فراز مهر و ماه واختران
تا ز چشم خلق پنهانت كنم
تا نباشي شمع بزم ديگران
با محبت مي كني بر من نگاه
مي بري از كف قرار و هوش من
مي شوم مدهوش در آغوش تو
مي روي از هوش در آغوش من
ماه ميگويد : ((فريدون خفته اي ؟
عافبت ديدي كه خوابت در ربود ؟ ))
مي گشايم چشم و مي بينم كه واي
واي بر من ، هر چه ديدم خواب بود
اين منم تنها و حيران نيمه شب
ديدگان خسته ام در جستجوست
مي دوم گريان در آغوش خيال
روح شيدا مي رود آنجا كه اوست
بخت اگر ياري كند اي نازنين
يك شب آخر در برت خواهم كشيد
تا نفس با قي ست آب زندگي
از لب جان پرورت خواهم چشيد
آرزو در سينه غوغا مي كند
من نگويم در به رويم باز كن !
من خريدار تو و ناز توام
نازنيني هر چه خواهي ناز كن !!